يه روز شيرين
بالاخره امروز تعطيل شديم.
امروز خيلي بهم خوش گذشت. امروز قرار بود توي مدرسه هر كلاسي يه سفره هفت سين داشته باشه. ديروز تقسيم بندي كرديم كه هركس چي بياره. قرار شد من ماهي بيارم. اما تنگ ماهيو يكي ديگه بياره.تازه براي ظهر هم بايد غذا ميبرديم . خلاصه ماهيو زير اندازو غذا و.......... همه اينا رو بردم مدرسه. وقتي رسيدم مدرسه وسايلمو گذاشتم تو كلاسو با فاطمه (دوستم) رفتيم ماهي هارو بندازيم تو تنگ. من به فاطمه گفتم تو تنگو بگير تا من ماهي هارو بريزم تو تنگ. حالا گره ي اين پلاستيك هم باز نمي شد. گوشه ي پلاستيكو پاره كردم .اومدم ماهي هارو بريزم تو تنگ يه دفه نميدونم چي شد اين دوتا ماهي پريدند رو زمين . يكيشون افتاد جلوي پاي من اون يكي هم كنارش . نميدونستم چي كار كنم. فقط جيغ كشيدمو فرار كردم . پيش خودم ميگفتم واي حالا به بچه ها چي بگم كه ديدم فاطمه يه ماهي رو انداخته تو تنگ اون يكي هم داره از دسش ليز ميخوره خلاصه اون ماهي رو هم انداخت تو تنگ . منم اومدم جلو و از فاطمه تشكر كردم و رفتيم سر كلاس. نمي دونم اگه فاطمه نبود من چيكار ميكردم. زنگ اول سفره هفت سينو چيديم . زنگ دوم دبير رياضيمون(خانم ملكي) نامردي نكردو چل پنجاتا سوال براي عيد داد اين سه تا زنگ تفريحي كه داشتيم همش بزنو برقص بود خيلي حال كرديم. زنگ سوم هم رفتيم جشنو زنگ چارم هم رفتيم براي غذا خوردن. سفره غذا رو با نيوشا و مريم و ياسمن چيديمو شروع به خوردن كرديم . بعد هم رفتيمو با بچه ها خداحافظي كرديم.بعد هم رفتم سوار اتوبوس شدم و اومدم خونه.